نقاب


پشت چهره هر آدمی قصه ها و غصه ها نهفته است. بعضی هایشان میتوانند آتش پشت نقابشان را مخفی کنند، برخی هم چنان آتش وجودشان شعله میکشد که هیچ نقابی نمیتواند آن را مخفی کند. آتشی که میتواند نشات گرفته از عشق باشد و آتشی که از منشا حسد زبانه میکشد. آدمها هرکه باشند و هرچه باشند خمیر مایه همه شان یکی است. برخی عشق را در وجودشان پرورش میدهند و حضورشان عشق را میپراکند، و برخی ها هم آتش حسد و بخل کینه شان دور تا دورشان را سیاه میکند. آدمی که بخیل باشد نکبت از سر و رویش میبارد و آدم عاشق محبت و دوستی همه وجود خودش و اطرافیانش را میگیرد. از نظر حافظ کسی که دلش به عشق زنده نباشد، مرده است و حتی حکم میکند که بر او نماز میت بخوانند. حافظ میفرماید:

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نَمُرده به فتوایِ من نماز کنید

آنکه دلش به عشق زنده نیست، بیمار است. بیماری که نه فقط خود را بلکه اطرافیانش را هم سیاه و تباه میکند. آدمهایی که گرد وجودی عاری از عشق جمع میشوند ناخواسته بذر بخل و حسد و کینه را در وجودشان میپرورانند، سیاهی ای را در وجودشان میپرورانند که امیدی به درمانش نیست.من فکر میکنم بخل و حسد و کینه در ذات هیچ آدمی نیست. آدمها خودشان با دست خودشان وجودشان را سیاه میکنند. من فکر میکنم ذات آدمی از عشق است. عشقی که مسیحای زندگی است.

من چگونه هوش دارم پیش و پس

چون نباشد نور یارم پیش و پس

عشق خواهد کاین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود چون بود

آینه‌ت دانی چرا غماز نیست

زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *