از دل که میگویی، خوب میفهممش. حرفی که از دلت بر میخیزد، لاجرم بر دلم مینشیند. میدانی ما بیشتر از اینکه با زبان با هم حرف بزنیم، با حرف دل برای هم دلبری میکنیم. وقتی دلت عاشق میشود،شاید انکارش کنی ولی مانند آبی بر سر آتش میشوی که هرچه کنی نمیتوانی که نجوشی،تازه میفهمی که دیگر هیچوقت آن آدم قبلی نمیشوی. دلی هم که عاشق شد، میجوشد. آنقدر میجوشد که تمام شود. تا قطره آخرش هم میجوشد. دلدادگی واقعی هم به گمانم که همین باشد، دلت را که دادی تا تهش باید بجوشی، تا زمانی که تمام شوی.آتش عشق است که وجودت را ، رنج هایت را معنی میکند. اصلا همه جوش و خروش دنیا به عشق وابسته است.
آی مخمل قرمز و مشکی! فکر کردن به تو حالم را خوب میکند، به اینکه وجودت را در آغوش بگیرم و یک دل سیر گریه کنم. برای همه داشته هایم اشک شوق بریزم. آنقدر گریه کنم که دلم سیر سیر شود. که یک دل سیر بگویی و بشنوم. بگویم و بشنوی.
محبوبا! دلم به هوایت هوایی شده است. روح زخمی ام را در دلت پناه بده، بگذار این دلت همیشه جولانگاه من باشد. تا همیشه. تا وقتی که تمام شوم.
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
بدون دیدگاه