نیمه راه


همه مزه عشق،شور و حالش،بی قراری و قرارش به دیوان بودنش است. آدم عاقل که عاشق نمیشود. دیوانه نباشی نمیتوانی مشق عشق کنی.سنت که هی بالاتر میرود، هی که وزنه عقلت سنگین تر میشود، هی از دیوانگی ات کم میشود. آدم عاقل را چه به عشق.

رفیق نیمه راه هم که باشی باز از جایگاهت کم نمیشود. من خودم کم رفیق نیمه راه نبوده ام، و هر بار تو با مهرت دلم را قوت داده ای. من هنوز هم هرچه میشود،خوشحال باشم یا ناراحت، ذوق داشته باشم یا دلم گرفته باشد، اولین آدمی که به یادم می آید تو هستی. تو هستی که سیر تا پیازش را برایت بگویم. و بعد هم از ت بپرسم “حالا چی میشه؟”

دوست داشتم عمر کفاف بدهد و لحظه لحظه باقیمانده این زندگی را نفست بکشم. آی که تو حتی وقتی که هستی هم دلم برایت تنگ است. وای به روزی که نباشی. دلم ساعت خودش را دارد، لحظه به لحظه ، ساعت به ساعت میگذرد. دلم همیشه برایت تنگ است. چه کنارم باشی و چه نباشی.

حالا که سن و سال اجازه دیوانگی نمیدهد، حالا که دل با عقل، شاخ به شاخ هستند، من سمت دلم می ایستم و هر روز بیشتر تلاش میکنم که دل دیوانه را برنده جدال کنم.آری به گمانم عشق را با تو میتوان لمس کرد،به گمانم دور هم که باشی در خیالم کنار من هستی،و تو و تو در دورترین نقطه جهانم باشی در دلم حاضری و در جانم ماندگار تا ابد. هنوز هم میخواهم دست در دست هم غروب خورشید را نگاه کنیم.هنوز اول راه است…

ما در خلوت به روی خلق ببستیم

از همه بازآمدیم و با تو نشستیم

هر چه نه پیوند یار بود بریدیم

وآنچه نه پیمان دوست بود شکستیم

مردم هشیار از این معامله دورند

شاید اگر عیب ما کنند که مستیم

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *