صدای آژیر می آید، گمان میکنم آتش نشانی است. از دیروز که خبر آتش گرفتن قسمتی از بازار را شنیدم، هر صدای آژیری که می آید تصور میکنم برای خاموش کردن بازار میرود. عده ای کاسب برای شب عید خرید کرده بودند که در این روزهایی که باز گرمای عید را هم ندارد کمی کاسبی کنند که آن هم دود شد رفت هوا. این بازاری که من دیدم کلا باید از نو ساخته شود. یا اگر واقعا میشود باز سازی اش کرد اقدامی عاجل تر شود. بعد از پلاسکو امیدوارم حداقل دیگر همه متوجه شده باشند که باید همه چیزشان را بیمه کنند، چون حادثه است دیگر برای همه ممکن است اتفاق بیفتد. همیشه هم که خانه همسایه عزا نیست، ممکن است خانه ما هم رخت سیاه بر تن کند. آینده نگری خوب است، ماشین هم درپارکینگ زیبا است ولی اصلش برای این است که سوارش شوی. اگر میخواهی هیچوقت خیس نشوی میتوانی هیچ وقت تنی بر آب نزنی ولی فکر کنم اینکه وارد آب شوی و حسابی در آن غوطه ور شوی آنقدر لذت دارد که حتی احتمال خفگی و یا مرگ را هم به جان بخری. از دور دستی بر آتش نگه داریم، جایمان را هم به کسی ندهیم که خودمان گرم بمانیم، ولی حتی اگر هیزم آتش هم تمام شد یک بار به خودمان سختی ندهیم که کمی هیزم بیاوریم. بقیه در خدمت ما باشند تا آب در دل ما تکان نخورد. این هم نوعی زندگی است بالاخره. ولی آن کسی که هیزم را برای آتشی می آورد که ما را گرم کند حداقل شاید با تشکری میتوانیم دلش را گرم کنیم. آن آتشی که همیشه روشن است، آن امنیتی که حداقل در این حد برقرار است که اگر از خانه بیرون می آییم آتش بر سرمان نمیبارد باید قدرش را هم بدانیم. اگر نمیدانیم لاقل ناشکری هم نکنیم. من نمیخواهم بگویم همه چیز خوب است، خودم زخم بسیار بر تن دارم. ولی همین که هستیم و میتوانیم بجنگیم هم جای شکرش باقی است مگرنه؟
بدون دیدگاه