حال خوب


گاهی دوست دارم ذهنم از همه چیز دور شود، با آدم با آدمهایی باشم که هیچ شناختی از هم نداریم. فقط بگویی و بشونیم. سیگار بکشیم . از ته دل بخندیم و گریه کنیم. آدمی که شاید دیگر هیچوفت نبینمش، ولی لحظاتی را بسازیم که از همه مشکلات و فشارهای زندگی دور شویم. نمیدانم این آدمها چقدر آن بیرون هستند ولی دوست دارم همکلامشان شوم. بیشتر آدمها را بشناسم. مثلا دوست دارم با عده ای که کار هنری میکنند دوست شوم و بشیتیم و با هم حرف بزنیم و از هنر بگوببم و دنیا بگوییم. همدیگر را قضاوت نکنیم و ارتباطی با شغل هم ، هم نداشته باشند. آدمی یا آدمهای که هیچ دیدی از زندگی ات ندارند، تو هم دیدی از زندگی اش نداری ولی دوست داری لحظات خوبی رو کنار هم بسازی. گفتم خنده گفتم گریه، از صمیم قلب ها بگویی و یخندی و گریه کنی. درباره علایق مشترک حرف بزنی. یهو یکی آنقدر حرف بزند که بقیه بگویند ” بسه بابا چقدر حرف میزنی” و یکی دیگر برود روی منبر و باز آنقدر حرف بزند که همه خسته شوند. شاید هیچ وقت دیگر نبینی اشان شاید هم ببینی مهم نیست. مهم این است برای هم لحظات قشنگی را ساخته اید که همیشه یادتان میماند. این آدمها با ارزش هستند. آدمهایی که مثل یک مسکن قوی وارد زندگی ات میشوند و برای سختی دائم زندگی کمکت میکنند انرژی بگیری. این آدمها شاید بعدا به دوستت تبدیل شوند، دوستانی که تو را بخاطر خودت میخواهند و تو هم آنها را برای خودشان میخواهی. ازین آدمها آنقدر زیاد نیست ولی اگر سرراهتان قرار گرفتند سعی کنید سفت به آنها بچسبید. برای دل خودتان و برای دل خودشان. حالتان بهتر میشود.حال خوب را باید ساخت.آن هم در این شرایط که حال بد دارد وجودمان را مانند موریانه میخورد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *