حرف نزن


نیمه شب است. نه، نزدیکی های صبح است. سرم باز خالی است. پُرِ پُر از یک حجم خالی، دستان لرزانم را روی کیبرد سُر میدهم و خودش شروع میکند به نوشتن. همه این سالها از جلوی چشمم میگذرد. گاهی برای خودم هم این همه کله شقی ناملموس است. وقتی بحرانی شروع میشود تا وقتی تمام میشود،انگار روی اتوپایلوت میروم و تند تند هرکاری لازم است را میکنم تا بتوانم حلش کنم و بعد هم بلافاصله بایگانی اش میکنم. بعضی بحرانها هم که فقط شروع شدنش را میبینم، اصلا انگار تمام شدنی در کار نیست. دفترچه ام را نگاه میکنم، روی خیلی از مشکلات به نشانه حل شدن خط کشیده ام و خیلی های دیگر همچنان بلاتکلیف مانده است و روز به روز هم به آن اضافه میشود.

از نظر من همه چیز، از کار و عشق گرفته تا هر نوع رابطه انسانی دیگری، همیشه پیچیده تر از آن چیزی است که شاید در نگاه اول به نظر برسد.

هرجا پای آدمها وسط باشد، همه چیز کلافی میشود عموما سردرگم. تقریبا هیچ آدمی قابل پیش بینی نیست، آدمها گاهی کارهایی میکنند که انگار هیچ وقت از آنها انتظارش را نداشتی. آدمها، با خونسردی میتوانند یک آدم را بکشند، آدمها روح آدمها را هم میوانند بکشند. آدمها میتوانند کاری کنند که تو دیگر هیچوقت آدم سابق نشوی. آدمها میتوانند رابطه ها را به چنان منجلابی بکشند که تو در بدترین حالت هم پیش بینی اش نمیکردی.

گاهی هم آدمها آنقدر میتوانند خوب باشند، که اگر غم در چشمشان نشست، تا به چشمش نگاه میکنی همان غم در دل و نهانخانه تو هم بنشیند.

آدمها، این موجودات مرموز میتوانند همانقدر بد باشند که خوب هستند.

گاهی برای همین سعی میکنم از آدمها بیشتر فاصله بگیرم، خودم باشم و تنهایی و خلوت خودم. حداقل خودم که با خودم مثل کف دست هستم. گاهی وقتی به جای شلوغی مثل یک مرکز خرید میروم، نگاهم با نگاه آدمها گره میخورد، پیش خودم تصور میکنم چه ماجراهایی میتواند پشت این چهره های عبوس یا خوشحال مخفی شده باشد. چقدر شنیدن قصه آدمها را دوست دارم.

مادر و دختری غر غر کنان از یک فروشگاه بیرون می آیند، صدایشان در حدی بلند است که من بشنوم. از قیمت لباسها ناراضی هستند، دختر میگفت فلان جا عین همین را چند صد هزار تومان ارزانتر میدهد.

مردی تنها با چشمانی قرمز که انگار کم خوابیده است، مشغول درست کردن ویترین مغازه اش است. وارد مغازه اش شدم، سعی کرد خوشرو باشد، هرچند به وضوح میدیدم پشت نگاهش حجم زیادی از خشم پنهان است، به من خوش آمد گفت. قصد خرید نداشتم ولی با چند کیسه خرید از مغازه اش خارج شدم.موقعی که حساب میکردم دیدم که خشمش کمتر شده بود.

با خریدهایم وارد یک کافه شدم، قهوه سفارش دادم با شیر زیاد. خانمی داشت با همسرش بحث میکرد. نگران دخترشان بودند که دیر کرده بود و تلفنش را هم جواب نمیداد.

سرم را چرخاندم، یکی صدایم میکرد، خیلی اتفاقی یک دوست را دیدم. خوب البته محل کارمان به هم نزدیک است و شاید خیلی اتفاق عجیبی هم نباشد که او هم برای خرید به نزدیکترین جای ممکن آمده باشد. با هم قهوه خوردیم، کمی از کار و زندگی حرف زدیم. او حساب کرد، از هم خداحافظی کردیم.

آدمها وقتی حرف میزنند مثل یک کتابِ باز میشوند، حتی نیاز نیست تک تک صفحاتش را ورق بزنی، کمی که حرف میزند خیلی از صفحه های کتاب زندگی اش را میتوانی حدس بزنی.آدمی شاید پیچیده باشد ولی وقتی لب به حرف زدن باز میکند، حتی اگر دروغ هم بگوید، انگار میفهمی. اصلا این حرف زدن توی هرنوع رابطه ای که باشد، گره گشا است. تا آدمها حرف نزنند که نمیتوانی بدانی مشکلاشان چیست، دلشان ازچه گرفته یا انتظارشان از تو چیست. حداقل من یکی تا وقتی کسی حرفی نزند ذهنم را درگیرش نمیکنم. باز در عین ناباوری، برخی ها انتظار دارند بدون اینکه حرفی بزنند تو ذهنشان را بخوانی، نمیشود دیگر! نمیشود! حرف بزن لامصب! حرف نزنی میروم. برای همیشه هم میروم. جوری میروم که انگار هیچ وقت نبوده ای.

دیروقت است، هرچه تلاش میکنم اسنپ بگیرم کسی درخواستم را قبول نمیکند. آمدم بیرون، اولین تاکسی زردی که دیدم را دربست گرفتم و راهی خانه شدم.

همه مشکلات سرجایشان هستند، بعضی هایشان در مسیر حل شدن هستند و بعضی هایشان هم انگار حالا حالا ها باید برایشان دوید. به خودم حق میدهم خسته و گاهی کلافه بشوم. ولی به خودم هرگز اجازه نمیدهم در حال بدم باقی بمانم. من مرد میدانم. تا تهش هستم. حتی اگر همه دنیا علیه من باشد. خودم را با گفتن این جمله ها دلداری میدهم، آنقدر این حرفها را زده ام که کاملا باورم شده است که هر مشکلی هم پیش بیاید، حتی اگر نتوانم حلش کنم ولی تا ته تهش میروم. هرچه میخواهد باشد. من به خودم اجازه نمیدهم در حال بدِ خودم بمانم. برمیگردم و با مشت آهنین دندانهای زندگی را در هم خرد میکنم.

یک وجب از پنجره پرواز کن … گوش مرا معرکه ی راز کن
حرف بزن ابر ِ مرا باز کن … دیر زمانی است که بارانی ام

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *