چقدر خود واقعیت هستی. چقدر نقاب بر چهره داری. خود واقعیت آنی است که نقاب دارد یا آنی است که شب که میخواهی بخوابی بدون نقاب است. چقدر خود واقعیت بودن مهم است. گاهی حس میکنم قانون دنیا همین است، در لباس ها مختلف و نقاب های مختلف ظاهر شوی ولی خود واقعیت را هم هیچوقت نتوانی بشناسی. مگر ما چقدر از خودمان میدانیم. مگر دانشمندان ما چقدر توانسته اند در کشف نهاد و نا خوداگاه ما موفق باشند که ما بتوانیم چنین کنیم. شاید نتوانسته باشند ولی ما هستیم، حتی نمیدونم وقتی صحبت از “من” میشود یعنی چه. میدانی همین مفهوم “من” را هم میدانستیم چیست و از کجا نشات میگیرد شاید میتوانستیم با خیلی از خاطرات یا اتفاقات بد یا روزمره زندگی مان بهتر کنار بیاییم و یا بجنگیم. علاقه شدید من به همین مفاهیم مرا به سمتی کشانده که مطالعاتم را این روزها بیشتر در خصوص روانشاناسی اختصاص دهم. حتی دیدار روانشناسان و روانپزشکان مختلف تا از هر یک قدری دانش واقعی بدست بیاورم. وقتی در این حوزه مطالعه میکنم دقیقا مثل وقتی هست که مشغول یادگیری زبان انگلیسی بودم، گل از گلم میشکفد حس میکنم یک چیز جدید و بسیار کاربری دارم یاد میگیرم. لذت میبرم. تازه فهمیدم از هیپنوتیزم چه استفاده هایی میتوانم کنم برای اینکه به قسمتهایی از مغزم که در حالت عادی دسترسی ندارم دسترسی پیدا کنم. از آن بالاتر خوابهایم که همشان نماد بود، و تا الان فهمیدم به زبان پهلوی مسلط هستم فقط جایی در مغزم هست که نمیدانم کجاست و باید آن را خوداگاهم بیاورم. دارم تلاشم را میکنم. روزانه ساعتها برایش وقت میزارم. برای اینکه خودم را بهتر بشناسم. میدونم هرچقدر بیشتر از ناهشیارم را بیشتر بشناسم بیشتر میتوانم مفیدتر باشم.
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
بدون دیدگاه