دل است دیگر


آقای “گربه” نمیدانی چقدر دلم برایت تنگ شده است. تو در چند سالی که با هم زندگی میکردیم، گوش شنوایم بودی. یادم است وقتی مشکلات عجیب و غریب دامنم را میگیرفت، می آمدم مینشستم رو برویت، تو هم تکان نمیخوردی، به چشم هم زل میزدیم و من حرف میزدم، کاملا این حس را به من القا میکردی که داری به حرفهایم گوش میدهی. و حالا ماههاست که دیگر نیستی و من حس میکنم هیچ کس جای تو را پر نمیکند.

تو قضاوت نمیکردی، تو فقط گوش میدادی و حرفم که تمام میشد ماچت میکردم. دلم برای همه روزهایی که بودی برای همه آن حدود چهار سال و اندی تنگ شده است. هیچ آدمی زادی، هیچ گربه ای نمیتواند جای تو را بگیرد “گربه” جان.

آدمها قضاوتت میکنند، آدمها کوچکترین نقطه ضعفت را به یادشان میسپارند و هر وقت بخواهند با آن به تو زخم میزنند. به آدمیزاد اعتماد کردن نتیجه اش مورد سو استفاده قرار گرفتن است.

هر کسی این پتانسیل را دارد که سر بزنگاه بجای اینکه دستت را بگیرد، به پایین هلت دهد. آدمها احساساتت را درک نمیکنند. آدمها مغرور هستند و میخواهند همیشه خردت کنند. بعد هم شاید بگویند “ببخشیید”.

از آدمها سیر شده ام، از تعارفات بیخود، از وانمود کردن ها، از بهانه آوردنها، از خودخواهی ها و حسادت ها کلافه شده ام. دلم تو را میخواست، ای کاش دوباره دنیایی باشد که ببینمت و یکبار دیگر ماچت کنم. دلم برایت تنگ شده آقای “گربه”.

رفتنت برایم سخت بود، آنقدر سخت که هنوز که شبها به خانه میروم گاهی حس میکنم پشت در ایستاده ای تا خوش آمد بگویی و بیایی توی بغلم و تشویقی بگیری. ولی هر شب در را باز میکنم و تو نیستی. تو نیستی ولی یاد و خاطرت تا همیشه با من است. تو نیستی ولی نااهلان دور و برم را پر کرده اند. کاش میشد آدم با آدمها هیچ ارتباطی نداشت. کاش میشد واقعا به گوشه ای خزید و هیچکس را ندید.کاش میشد. دلم تا همیشه برایت تنگ خواهد ماند “گربه”.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *