من مینویسم، تقریبا هرچه ذهنم را مشغول میکند را مینویسم. نه فقط در وبلاگم بلکه در یادداشت های روزانه ام هم مینویسم. حتی وقتی مشکلی به نظرم لاینحل است مینویسمش. اکثر اوقات همین که مینویسم برایش راهکار هم پیدا میکنم. نوشتن برای من معنا دار است، انگار خودم با خودم مشورت میکنم.
گاهی اوقات نوشته هایم آنقدر پیچیده میشوند و پر ایهام که خودم هم که بعد از مدتی آنها را میخوانم دقیقا یادم نمی آید چرا این مطالب را نوشته ام، ولی مهم این است که همانموقع که مینویسم حالم خوب میشود.عین باری است که از روی دوشم برداشته میشود.حرفهای نزده گاهی بار میشوند، روی دوشت سنگینی میکنند و با نوشتنشان است که انگار نفس راحتی میکشی و باری از روی دوشت برداشته میشود.
این صفحه برای من مثل درد و دل با خودم میماند، درد و دلی که عیانش میکنم. میگذارم با صدای بلند همه بشنوندش و بخوانندش. ازینکه حداقل خودم حس میکنم نقاب های زیادی روی صورتم نیست حس خوبی دارم. دوست دارم تجربه هایم را و حرف دلم را با همه به اشتراک بگذارم. مینویسم تا بماند برای همیشه. در این بین هم میدانم که هرکسی از ظن خود ممکن است یارم شود ولی شاید هیچ وقت پی به اسرار دلم نبرد.
میخواهم از همه آنهایی که نوشته هایم را میخوانند تشکر کنم و بگویم ممنونم که به درد و دلهایم گوش میکنید. گاهی آدم فقط دوست دارد حرف بزند و شنیده شود. فقط همین!
بدون دیدگاه