امسال واقعا دارد به روزهای پایانی خودش میرسد، قبلا گفته بودم این ده روز مانده به سال جدید را همیشه دوست داشته ام. شور و حالش با همه سال فرق میکند. ولی امسال هیچ کدام از کارهایی که قبلا میکردم را نتوانستم انجام دهم. سالهای قبل حتی بدون اینکه قصد خرید داشته باشم، در بازار چرخی میزدم و بین مردم نفسی تازه میکردم. آدمها را میدیدم از انرژی شان انرژی میگرفتم. گفتم که شاید مشکلات اقتصادی نگذارد مردم مثل قدیمها خرید کنند ولی همان شور و حالشان، همان سبزه ها و بساط عیدی که گوشه به گوشه شهر پر میشد روح آدم را تازه میکرد. امسال اما فقط ترافیکش نصیبم شد. آنقدر پایان سالم شلوغ بود و جلسات روی هم انبار شده بودند که مجبور شدم حتی برخی از جلسات مهمم را کنسل کنم. نمیدانم قرار است سالهای دیگر هم همین باشد یا قرار است تغییری حاصل شود.ولی هر سال که میگذرد شلوغتر هم میشود. خوشحالم البته ولی خوب هزینه هایش را هم دارد. بالاترین هزینه اش هم فکر میکنم خستگی ذهنی است یا مثلا گاهی حس میکنم مغزم درد میکند.همیشه به این فکر میکنم که انشالله همه این دردها و خستگی ها ثمری داشته باشد. هر وقت ثمری از آن میبینم خستگی ام در میرود. هر وقت همکارانم را شاد میبینم خستگی ام در میرود. این شده برایم یک دور ولی دور باطل نیست اتفاقا یک دور هیجان انگیز است. دور دوری که دوستش دارم. همیشه دوست دارم بتوانم بیافرینم. سخت ترین لحظات این دور دورها جدا شدن بعضی از ما است، بعضی افراد که قلبا هم خیلی دوستشان دارم ولی شرایط باعث میشود دیگر نتوانیم باهم کار کنیم. ازین که بگذریم حس میکنم همه سختی هایش هم شیرین است. حتی اگر نتوانم تعطیلات و مسافرت و خوشگذرانی داشته باشم برایم بودن در این جمع همیشه هیجان دارد و حالم را خوب میکند
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
بدون دیدگاه