رنجها تکرار میشوند، از تکرار روزانه رنجهای مختلف و دائم خسته میشوم، ولی چاره ای ندارم باید با آن کنار بیایم و باید از پسشان هم بر بیایم. هرچیزی که تکرار شود کلافه ام میکند، حتی کارهای تکراری هم خسته ام میکند، هرچند چاره ای هم ندارم مجبورم این تکرار ها را تحمل کنم تا زندگی پیش برود. تنها چیزی که تکرارش خسته ام که نمیکند هیچ، سر ذوقم هم می آورد تو هستی. تو هر روز و هر ساعت به قول حضرت حافظ حسنی دگر داری و من از لحظه لحظه با تو بودن سر کیف می آیم.
تو تنها تکراری هستی که تکرارت را در دلم جشن میگیرم. تو تنها تکراری هستی که با همه وجود میخواهم تا همیشه تکرار شوی. تا همیشه بمانی و من تا همیشه ذوق داشتنت را داشته باشم.
تو چه کنارم باشی چه حتی دور باشی، من همیشه بودنت در دلم، ذهنم، وجودم را قدر میدانم. از وقتی که تو و من یک روح شده ایم در دو کالبد من هیچ وقت احساس تنهایی نکرده ام. همیشه دلگرم وجودت و حس با تو بودن، بوده ام. تو عجیب ترین حس دنیا را به من القا میکنی، حس تعلق خاصی که جز با تو با کسی تجربه اش نکرده ام. عجیب و غریب هم در دلم جا گرفته ای و خودت هم به گمانم راه گریزی از من نداری. من که همیشه میگویم ما بیخ ریش هم هستیم. اصلا حرف از گریز زدن یاوه گویی است. بیا تا باز هم عهدمان را تکرار کنیم که تا آخرش با هر بدبختی و خوشبختی که باشد کنار هم میمانیم و در رنجهایمان به دنبال معنای مشترک میگردیم. معنایی که حال دلمان را خوب کند.با هم درد و دل و کنیم و هی در عمق جان هم بیشتر از قبل نفوذ کنیم. هی با مشکلات بجنگیم و هی قویتر شویم. هی بیشتر یار هم شویم.
تو و من یار هم بمانیم تا آخر آخرش. جان دلم، مخمل قرمز و مشکی من عشق ما جاودانه خواهد شد. من میدانم. دل بده و دل بگیر و ذوق کن ازین با هم بودن، درست عین من.
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

بدون دیدگاه