قاصدک! مگر قرار نبود خبرهای خوب برای آدمها بیاوری؟ نکند تو هم به رسم روزگار بی مرام شده ای؟ های قاصدک! های داروگ! های عمو نوروز! کجایید؟ شما مگر قاصد روزهای خوب نبودید. پس کجایید؟ هستید و خود را نشان نمیدهید؟ از شرمتان است؟ حرف بزنید. کجایید؟
همیشه میگفتم در پس هر خزانی بهاری است. ولی الان چیزی که میبینم خزان پشت خزان است. فرصت هایی است که همه از بین رفته است. ناامیدی است که دامنگیر همه شده است.عده ای کمر راست کرده اند که هر روزنه امیدی را کور کنند. میل داغشان را بر چشم هرکه امیدی دارد میکشند.کورش میکنند.
انصاف نبود آنقدر زحمت بکشیم و حالا هی شاهد نابودی خویش باشیم. شاهد نابودی دنیایی باشیم که ساخته بودیم. زمانی اکوسیستم استارتاپی ایران پر از شوق و حرارت بود، سرمایه گذارها با بیتابی به دنبال استارتاپ های آینده داری بودند که روی آنها سرمایه گذاری کنند. آدمها میخواستند که بمانند و بسازند. حتی خارج نشینهایمان هم داشتند برمیگشتند که بسازند. نمیدانم چه شد که به این مرحله رسیدیم که هر کس میخواهد کوله بارش را جمع کند و برود، برخی ها با کل تیمشان و برخی ها یکی یکی. ولی میخواهند بروند و نمانند.
ما که حرف از ماندن میزنیم گاهی مسخره مان میکنند، شاید نمیدانند چیزی که دست و پای ما را اینجا بند کرده فقط شور و شعفمان به وطنمان است. ما ذوق این را داریم که بمانیم و بسازیم. یک حس عجیب و غریبی است که وجودمان را فرا گرفته و ما را به جلو هل میدهد. حتی شاید الان که در یکی از سخت ترین شرایط ممکن هستیم باز هم نمیخواهیم کم بیاوریم. ما میخواهیم بسازیم. چشم کور کن ها، کورمان هم کنند باز میخواهیم که بمانیم و کورمال کورمال پیش برویم.
اینجا ایران ما هست. اینجا کشور ما هست. اینجا خانه امید ما هست. کم لطفی زیاد میبینیم. هر نهادی برایمان تصمیم گیر شده است. هر کسی هر کاری از دستش بر می آید انجام میدهد که گردنمان را خرد کند ولی ما مانده ایم که بسازیم.
نمیتوانم به کسانی که رفتند خرده بگیرم، شرایط بسیار سخت شده است. کافی است صابون سازمان های بیمه و مالیات و امثال هم به تنت بخورد تا از هرچه کرده ای پشیمان شوی. حتی گاهی از زنده بودنت هم پشیمانت میکنند. در این بین هیچ حامی ای هم نداری، توکلت هم فقط به خدا میتواند باشد. آنقدر فشارهای اقتصادی زیاد شده است و آنقدر جو “بریم، بریم” شدت پیدا کرده است که از نظر نیروی انسانی هم تقریبا به بن بست خورده ایم. از آن سو هزینه هایی که هر روز زیاد تر میشود. و رفتارهای سلیقه ای که کمرت را خرد میکنند و مجبورت میکنند تصمیمات سختی بگیری. تصمیماتی بگیری که بخاطر شرایط فقط مجبوری انجامش دهی. مجبوری منافع جمع و اهداف کسب و کار را در اولویت قرار بدهی و مجبور شوی تصمیمات دشوار بگیری. این فشارها نمیدانم تا کی ادامه خواهد داشت و کمر خم شده مان کی توان راست شدن خواهد داشت. ولی فعلا شرایط همین است که هست. به همین سختی. ولی ناامیدی ممنوع است.
بدون دیدگاه