نه بسته کس به من دل


بین نوجوانی و جوانی،دل دادن به گمانم راحتتر است. سنت که بالاتر میرود سخت تر دل میبندی و راحتتر هم دل میبری.فروانروای وجودت دل است دیگر اینطوری ظاهرا تصمیم میگیرد. شاید آدمها را خوب میشناسد. بعد از این همه دلدادگی ها، وقتی دلت میبرد، میبرد، وقتی حس کردی رشته دلت در حال گستتن است و دلیل خاصی هم برایش نمیابی، شاید فروانراوای وجودت حکمش را صادر کرده، ولی هر دادگاه منصفی حق اعتراض را هم برایت میگذارد. اختیارش را داری، تجدید نظر کنی، همه چیز را از اول مرور کنی، یادت بیفتند برای اینکه دل بدهی چه ملالت ها کشیدی، حتی شاید خیلی هایشان یادت هم نیاید، ولی هیچ چیز در این دنیا مجانی و بدون زحمت به دست نمیاید، اگر دلت بردید، برید. دیگر نمیتوانی به دوران خوش دلدادگی برگردی. دل دادن و دل گرفتن و دل بریدن یک معادله دو مجهولی است و با کلی اما و اگر، اگر دل از تو بردیدن، حتی اگر سخت هم باشد،ولی یک آن به خودت می آیی میبینی دل تو هم بریده است. دیگر هیچ حسی نداری. امان از آن لحظه که جان برای دیگری فدا میشد و تو دیگر حسی نداری. وحشتناک است. دل دادن و دل گرفتن حس های خوب زندگی هستند. اگر از آنها غافل شد و گرفتار یک دلدلدگی یکطرفه همان بهتر که خودت را زودتر برای جهیدن و پر کشیدن از همه چیز آماده کنی، بروی و بروی. دلت را با خلوت خودت عادت دهی، همان غار تنهای که برای خودت ساخته ای تا ابد همان باشد. مگر اینکه معجزه ای رخ دهد. نمیدانم. تجربه اش نکردم. ولی دلی که دادی و دلی که نگرفتی و ندادندنت همان بهتر که نباشد.دلی که گاهی هست و گاهی نیست همان بهتر که فراموش شود و خاطره شود. ولی معجره همیشه رخ میدهد. اینکه خوش شانس باشی و دلی که میخواهی به دلت، دل بدهد یا برود برای همیشه. نمیخواهد بماند برود، حسرت به دلت نماند. نباید که میماند. دل دادن هر چه سنت میرود بالا سخت تر میشود و دل کندن هم سخت تر ولی گاهی همین است که هست. چاره ای نداری جز پذیریشش.زندگی ادامه دارد. شاید موهایت که جو گندمی تر شد، بیشتر از دل و دلدادگی بفهمی، همانطور که آقای صدا در باره اش میخواند. این تیکه اش

“یه مردی به سن من عاشق بشه با موهای جو گندمی رو به روت
چقدر فرق داره نگاهش به عشق تو رو میرسونه به هر آرزوت
با کهنه شراب مست تر میشه شد نگاه کن چقدر تجربست پشت من
نمیبینی خامی و پوچی ازم فقط گل میگیری تو از مشت من
خودم کمتر از تو نفس میکشم که سهم هوامو ببخشم به تو”

افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن

پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی خبرم کن

شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه تو مختصرم کنیار مینیات

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *