که تو بمانی


دنیا با تو کامل میشود، اگر همه چیز این دنیا هم سرجایش باشد و تو در قلب من نباشی، دنیا ارزش ماندن ندارد.

تو، مخمل قرمز و مشکی من هیچ و پوچ دنیا را برایم تبدیل به رویایی بنفش و صورتی میکنی. من هر روز بودنت را نفس میکشم، در هوای تو مست میشوم و رنج دنیا برایم معنا پیدا میکند. تو برایم رنگ گلهای بهاری هستی. تو برایم اول و آخر هر چیزی هستی.

و من چقدر حالم خوب است که هر روز میشنومت، گوش جان میدهم به حرفهایت؛ حرفهای تو و لحن حرف زدنت برایم مثل موسیقی آرامبخش است که مرا حتی از این دنیایی رنگی که ساختی جدا میکند و میبرد به ساحلی پر از آرامش، خنک، با نسیمی که از دریا به صورتم میوزد و من عاشقانه محو تماشای تو در این ساحل رویایی میشوم.

من با تو حالم خوب است، تو نباشی، از تو نشنوم، نفست نکشم حالم مثل زندانی ته چاه است. زندانی که هنوز امید دارد تو بالایش بکشی و از روح مسیحایی خودت سیرابش کنی.

صادقانه بدون بودنت میلی به ادامه دادن این رنج دایم ندارم، از وقتی تو آمدی همه چیز برای من عوض شد. حالا من تو را دارم و بزرگترین آرزویم این است که قبل از تو دنیا را ترک کنم که من تحمل دنیای بی تو را ندارم.

پس جان من، دختر چشم درشت، باید بمانی و باشی تا باشم و بمانم.

هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا

ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *