سرت خوش


اینترنت که درست نشد، امیدی هم ندارم دیگر درست شود. هر روز مشکلات عجیب و غریبی در این “زیرساخت” رخ میدهد که دیگر بهتر است اسمش را “زیرخراب” بگذاریم. برای دسترسی به سایت ها و سرورهایمان خودمان هم مشکل داریم، با این همه وی پی ان و فیلتر شکن باز هم نمیتوانیم کارهای اولیه مان را هم انجام بدهیم. ارورهای 500 و 504 دیگرجزیی از زندگی مان شده است. مشتری ها هم همیشه گله مند هستند، حق هم دارند. نمیدانم این وضع قرار است کی درست شود. ولی مشخص است که کسی به فکر اینترنت نیست. آنها هم که به فکر هستند، ظاهرا کاری از دستشان بر نمی آید. کلا بر روی این “زیرنساخت” گاهی حس میکنم همه تلاشهایمان باد هواست. نمیدانم هنوز هم شعار های اقتصاد دانش بنیان و اقتصاد دیجیتال برای آقایان مسول مصرفی دارد یا باید منتظر انتخابات مجلس باشیم، شاید کک یکی گزید. در هر صورت با این وضع فاتحه “امید” را باید خواند. فعلا که کسی پاسخگو نیست، هروقت هم پاسخی باشد این است که “همین است که هست”. ما هم در شرایط “همینی که هست، هست” داریم هی میرقصیم. خم و راست میشویم. عین بیدهای مجنون اتوبان مدرس در باد بهاری.تا کی؟ من هم نمیدانم. فعلا “همین هست که هست”. باید طاقت بیاوریم. تا کی؟ والا نمیدانم. عادت های شبانه ام که تماشای فیلم ها و سریال های دهه شصت هست که ترکم نمیشود. این چهار راه استانبول و اطرافش انگار همیشه شلوغ بوده و بازار دلار هم حسابی همیشه گرم و در حال گران شدن بوده، آقای الفت همان اطراف اتفاقی توی شلوغی پنجاه هزار دلار پیدا کرده و دنبال آب کردن آن است که مشکلان زندگی اش کمتر شود. این ماجرا تبدیل شده به فیلمی به اسم “پول خارجی”. روغن کوپنی هم اعلام شده ، شماره کوپنش 131 است. آخر متوجه نشدم آقای الفت توانست روغنش رو بگیرد یا نه. اداره هم قرار است به او خانه بدهد ولی ظاهرا فعلا خبری نیست. سال 68 است.خلاصه اش اینکه آقای الفت و همکارانش و برادر همسرش همه شان امید دارند که اداره به آنها خانه بدهد. یعنی زمین هنوز زیاد هست. ظاهرا ساخت و سازها هم با مشکل مواجه شده است و پیمانکار بخاطر گران شدن دلار دبه کرده است. اجاره اش هم عقب افتاده است، مرحوم فروهر صاحبخانه اش است. هفده هزار و پانصد تومان کرایه عقب افتاده دارد. جناب الفت هنوز دنبال آب کردن دلارهایی هست که مال دیگری است و ایشان پیدا کرده اند. قیمت دلار هم حدودا پنجاه تومن است. سر یک خانه کلنگی هم ظاهرا بحث و جدل دارند. بگذریم. انگار تا بوده همین بوده. ولی صمیمیت بین آدمها ، صمیمیت بین مردم در آن سالها شاید یکی از دلایلی که اینقدر شیفته فیلمهای دهه شصت هستم. هنوز هم دسترسی به سایتها مشکل دارد، دارم سایتهای دیگر را هم چک میکنم، انگار همه مشکل دارند. همه گرفتار هستیم. باید آماده هرچیزی باشیم. یعنی همیشه بدتر از این هم ممکن است اتفاق بیفتد. میدانی طی همه این سالها که بصورت حرفه ای کار میکنم، آدمها آمده اند و رفته اند، شریک داشتم و نداشتم. بعد این همه سال حالا که کم کم دارد پایم به چهل سالگی باز میشود میگویم هیچ چیز در کار با ارزش تر از رفاقت و صمیمیت بین خودم و شرکایم نیست. احساس میکنم آنهایی که الان دارم، قرار است تا جایی باهم پیش برویم که واقعا تغییری مثبت در دنیا ایجاد کنیم. آقای الفت ریش گذاشته که کسی مثلا او را نشناسد و دلارها را بفروشد ولی هنوز نتوانسته. مثل اینکه جیبش را هم زدند. احتمالا بار کج به منزل نمیرسد. آدمهایی که کاری یا غیر کاری با آنها در ارتباطی بخش عمده زندگیت را میسازند، بخواهی یا نخواهی زندگی ات همه اش از همانها تاثیر میگیرد، آدمها را بشناسی و بعد وارد زندگیت کنی و تا تهش هم پیمان برادری ات را نشکنی. این پیمان نمیشکند اگر همه با هم صادق باشند. منافع همدیگر را منافع خودشان بدانند. من فکر میکنم اقبالم بلند است که آدمهایی ازین جنس دور و برم هستند. یکی برای همه، همه برای یکی بدون ارور. واقعیه واقعی. دمتان گرم. راستی آقای الفت هم کارش به تیمارستان کشید.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *