دل است که تنگ میشود، روح است که پز میزند، حال است که نزار است، پر و بال روح است که چیده نمیشود و در قفس گرفتار نمیشود، هرجا که میخواهد بدون اراده صاحبش پرواز میکند. و چه بگویم وقتی دلی میگیرد. انصاف و عدالت دو واژه ای که هیچوقت محقق نمیشود. آدمها با مدل ذهنی های مختلف عدالت و انصاف را تفسیر میکنند، قضاوت میکنند. بدون در نظر گرفتن نیت آدمها. خوب البته که سخت است، ولی سخت تر باید این باشد که بدانیم که خیلی چیزها را نمیدانیم. رفتار آدمی مجموعه ای از خوب و بدهای نسبی است. آنچه را شاید همه درک کنند دلتنگی است. شاید در این دنیا هیچ سنگ عیاری برای خوبی و بدی نباشد، همه سنگ ها بر اساس قدرت غالبان تعیین میشود. دل تنگی را فقط صاحب دل است که میفهمد. شاید همان هم سنگ عیارش متفاوت باشد، من نمیدانم فقط میدانم دلم تنگ است، آنقدر تنگ که وجودم گلوله آتشی است که دلم در آتشش میدمد و گرمیگیرد، دلمم برای همه روزهای باهم بودن تنگ است. دلم برای جوانی ام تنگ است. از کرده هایم پشیمان نبوده ام ونیستم. ولی خیلی چیزها را فدا کردم تا به اینجا برسم. از باتلاقها عبورکردم چنگ زدم به هرچه میتوانستم که پیش ببرم، تازه به اول دامنه کوه رسیده ام، همراه میخواهم . همان همراه هایی که تا اینجا بوده اند، راه که سخت میشود انگار نفس عده ای میگیرد. با آن توان قبلی نمیجنگند، دنبال بهانه جویی هستند. دلم تنگ است برای جنگیدن برای همرزمانم، میخام مثل همان موقع که در باتلاق بودم دست در دست هم ازین مرحله هم بگذریم. میدانم سخت است ولی تک تک یارانم را میخواهم. این حس تنهایی امانم را بریده است. یاد همین چند سال پیش می افتم. میخواهم تا تهش بروم این اول راه است، برای خودم برای خود خودم آنی را میخواهم که یک آتش دنیا را دگرگون میکند. آن آن بیشترین کمک است برای صعود. من یارانی دارم و به آنها افتخار میکنم، میدانم بالا و پایین دارد ولی تا تهش با هم هستیم و با هم با وجود همه اختلافات ناچیزی که هست تا قله میرویم تا جهان جای بهتری برای زندگی باشد.
شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد
بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد
شیوهٔ حور و پری گر چه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فُلانی دارد
چشمهٔ چشمِ مرا ای گلِ خندان دریاب
که به امّیدِ تو خوش آبِ روانی دارد
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخنِ عشق نشانی دارد
خَمِ ابرویِ تو در صنعتِ تیراندازی
بُرده از دستِ هر آن کس که کمانی دارد
در رَهِ عشق نشد کَس به یقین محرمِ راز
هر کسی بر حَسَبِ فکر، گُمانی دارد
با خرابات نشینان ز کَرامات مَلاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دار
مدعی گو لُغَز و نکته به حافظ مفروش
کِلکِ ما نیز زبانی و بیانی دارد
بدون دیدگاه