چند روزی بود ننوشته بودم. درگیریهای زیاد عمدتا کاری اجازه نوشتن نمیداد. بارها چند خط نوشتم و یک تماس کاری یا عاملی مزاحم دیگر رشته افکارم را پاره میکرد و نمیگذاشت همین چند خط را هم کامل کنم. داشتم فکر میکردم خیلی از ساعات زندگی ام را روی تقویمم برنامه ریزی کرده ام ولی باز هم نمیتوانم همه شان را انجام دهم و یا مساله با اولویت بالا وارد می شود و گاهی پیش می آید چندین بار یک جلسه که آن هم مهم بوده است را به تعویق بیندازم. خواب و خوراکم هم که کلا برنامه ای ندارد. تقریبا روزی یک بار غذا میخورم. و اضافه وزن هم که دارم. باشگاه را هم که مرتب و منظم نمیروم. تقریبا همه زمان زندگی ام مشغول کار کردن هستم. حتی سفر هم که میروم یک بهانه کاری عمدتا دارد. ولی این بار میخواهم کمی جدی تر این مساله را برای خودم حل کنم. مثلا هفته ای یک روز میخواهم بروم سینما. روزش را نمیخواهم تعیین کنم ولی فکر کنم در ادامه روزش را هم از پیش تعیین میکنم. همین یک سینما رفتن باعث می شود. با در نظر گرفتن زمان رفت و برگشت حدود چهار ساعت را برای خودم باشم. موبایلم را هم نمیبرم. اگر چند هفته بتوانم این چهار ساعت را به خودم اختصاص بدهم. احتمالا کم کم میتوانم بیشترش کنم. و فکر میکنم اینطوری با انرژی بیشتری هم کار خواهم کرد. هم با انرژی بیشتر، هم کار مفیدتر. چون عملا در آن چند ساعت هم احتمالا فکرم مشغول کار باشد، ولی بیشتر سعی میکنم از بیرون از گود به همه چیز نگاه کنم و تصمیمات بهتری بگیرم. حالا شروعش که ضرر ندارد. چند هفته ای امتحان میکنم ببینم چقدر میتوانم موفق باشم. کار دیگری که میخواهم خودم را به آن کم کم مقید کنم ساعت خروجم از محل کار است. این هم به نظم بیشتر کمک میکند. نمیدانم اصلا این تصمیمات درست است یا نه. من علاقه ای به کاری بجز کار کردن ندارم. اصلا چرا باید برای اینکه زمانی را به فعالیتی غیر کاری اختصاص دهم، برنامه ریزی کنم. حالا فقط که درباره اش نمینویسم. بهش فکر هم میکنم. آیا واقعا استراحت لازم است . حسم میگوید نه. ولی عقلم چیز دیگری میگوید. این بار هم فکر کنم قلبم در عقلم چیره شود. باید ببینم چه می شود.
بدون دیدگاه