تماشاچی


باز هم هجوم افکار، خوب و بد، در هم آمیخته، به ذهن بیچاره میتازند و تو بدون اینکه قضاوتشان کنی، فقط باید ناظر باشی، سمت هیچ کدامشان نباید غش کنی، کافی است طرف یکی از این فکرها را بگیری، ناگهان دادگاهی در ذهنت برپا میشود، مجبورت میکند نتیجه گیری کنی، یک طرفشان را پیروز میدان اعلام کنی. ولی تا وقتی که مانند یک تماشاچی فقط نگاهشان کنی، هیچ کدامشان هم این حق را به خودشان نمیدهند که تمام حجم فکرت را پر کنند. سخت است، صد البته که سخت است، اینکه تماشاچی باشی ولی بیطرف خیلی سخت است ولی به گمانم بهترین راه همین است. همین که فقط تماشاچی باشی. قرار نیست همه فکرهایی که در سرت میچرخند سودی برای تو داشته باشد، بعضی هایشان می آیند که به جانت بیفتند که از نفس بیندازنت و این تویی که تصمیم میگیری با هر تبی بمیری یا ذهنت را دربرابر بیماری های بیشتری واکسینه کنی .این یک باید است. باید فقط صبر کنی، فقط تماشاچی این میدان شلوغ باشی. همین!
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گِله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *